نگاهی به زندگی علی امینی
بلای جان اپوزیسیون خارج نشین
ایرج امینی فرزند علی امینی نخستوزیر ایران در سال 1340 که پس از ۱۴ ماه مجبور به استعفا شد، گفت: پدرم از سر بیکاری بعد از انقلاب جبهه نجات را تشکیل داد.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
تاریخ : شنبه 1397/02/08
بىشک امینى در یکى از مهمترین مقاطع تاریخى ایران به قدرت رسید و توانست به رغم دوران کوتاه نخست وزیرى، کارهایى را به انجام رساند که بعدها موجد تحولات زیادى شد.
على امینى در سال ۱۲۸۴ شمسى در تهران به دنیا آمد، او فرزند چهارم فخرالدوله دختر مظفرالدین شاه و پدرش محسن خان امین الملک فرزند امین الدوله نخست وزیر اصلاح طلب دوران ناصرى بود. امینى در تمام طول زندگى اش تحت نفوذ مادرش بود و همیشه از او به عنوان یک حامى و پشتیبان یاد مى کرد. هر چقدر مادر امینى کاردان و سیاس بود پدرش رابطه چندانى با این دو مقوله نداشت و در واقع مرد خانه، همان فخرالدوله بود. رضاشاه تا حدود بسیار زیادى رسیدن به قدرت را مرهون تلاش هاى فخرالدوله مى دانست و حتى گفته بود: «قاجاریه یک مرد بیشتر ندارد و او هم خانم فخرالدوله است.»
امینی در سال ۱۲۹۰ به دبستان رشدیه رفت. تحصیلات متوسطه اش را در دبیرستان دارالفنون تهران به پایان رساند و براى تحصیلات عالیه در سال ۱۳۰۵ رهسپار پاریس شد.
او در رشته اقتصاد و حقوق درس خواند و در سال ۱۳۱۰ دکتراى خود را در علم اقتصاد از دانشگاه پاریس گرفت و دو ماه بعد از مراجعت به ایران به استخدام دادگسترى درآمد و مورد توجه داور وزیر وقت دادگسترى قرار گرفت. وى سپس به وزارت دارایى رفت و به ریاست کل گمرک منصوب شد تا اینکه به مدیرکلى وزارت دارایى و سپس به معاونت وزارت دارایى رسید.(1)
پس از کودتای ۲۸ مرداد در مقام وزیر دارائی کابینه سپهبد زاهدی مذاکرات با کنسرسیوم را اداره کرد که منجر به قرارداد کنسرسیوم شد. در سال ۱۳۴۰ با حمایت دولت جان اف کندی در آمریکا به سمت نخستوزیری منصوب شد. آزادی فعالیت احزاب سیاسی از جمله جبهه ملی، اصلاحات ارضی و مبارزه با فساد از اقدامات دولت او بود.
کوششهای او در کاهش نقش شاه در اداره امور کشور با حمایت بخشی از دستگاه ریاست جمهوری آمریکا، خیلی زود با مقاومت و مخالفت محمدرضا شاه پهلوی و عدم همراهی اپوزیسیون شاه مواجه شد و نتیجتاً او پس از ناامیدی از همراهی جبهه ملی مجبور به کنارهگیری شد.
امینی به دلیل عدم اعتماد شاه به وی و اختلاف با شاه در مورد تنظیم بودجه در سال ۱۳۴۱ از نخستوزیری استعفا کرد و دیگر به عنوان نخستوزیر منصوب نشد. ارتباط شاه با وی محدود به مشارکت در برخی مراسم رسمی بود. در مهرماه سال ۱۳۵۷ برای مشاوره در مورد رفع نا آرامیها به دیدار شاه دعوت شد.
وی به شاه پیشنهاد داد یا به مسافرت برود یا هیاتی را برای تصمیمگیری در مورد آینده کشور تشکیل دهد یا یکی از انقلابیون مانند مهندس بازرگان را به نخستوزیری انتخاب کند. همهٔ پیشنهادها به دلیل بدگمانی شاه به وی رد شد. امینی پس از انقلاب ایران در فرانسه زندگی میکرد.
کتاب خاطرات علی امینی که توسط دانشگاه هاروارد تحت عنوان خاطرات شفاهی ایران گردآوردی شده بود، در سال ۱۳۷۶ به همت محسن کچوئی صاحب امتیاز انتشارات صفحه سفید به چاپ رسید.
قسمتی از مصاحبه با ایرج امینی فرزند دکتر علی امینی
خوب است از همین نقطه شروع کنیم و نهایتا در پایان گفت وگو به آن بازگردیم. ارزیابی شما از تشکیل «جبهه نجات» توسط پدرتان چیست؟ چون همانطور که اشاره کردید در کتابتان هم، در این باره مطلبی ننوشتهاید، در حالی که داوری فرزند دکتر امینی در باره این بخش از زندگی ایشان مهم است؟در کتابم ننوشته و جایی هم نگفتهام، چون مثلاً مجاهدین خلق را اپوزیسیون میدانم، ولی پدرم و طرفداران دکتر مصدق در خارج را اپوزیسیون نمیدانم! گروههای اپوزیسیون که در خارج هستند، در رقابتهای بین خودشان حرفهایی را میزنند. از این نوع اپوزیسیون خوشام نمیآید که مثلاً به عدهای فحش بدهند یا نق بزنند. از نظر من این کارها ایفای نقش یک اپوزیسیون واقعی نیست. اپوزیسیون باید چیزی را ثابت و در کنار آن چیزی پیشنهاد کند. اپوزیسیون باید سازنده باشد که البته ما هیچکدام بلد نیستیم این کار را بکنیم. دکتر امینی هم واقعاً اهل این کار نبود، نه او بلکه به نظر من تیپهایی مثل قوامالسلطنه و دکتر مصدق هم اهل این کار نبودند.
در آن زمان که پدرتان فعال و پیگیر این کار بود،با خودش دراین باره صحبتی داشتید واحیانا نظرات انتقادی خودتان را با وی در میان میگذاشتید؟
خودم تقصیرکار هستم، چون میتوانستم در آن موقع به ایشان بگویم این کار را نکنید، ولی میدیدم ایشان میخواهند فعالیتی کنند و به هر حال هفده سال کنار گذاشته شده بودند. آن هم کنار گذاشته شدنی که بهجز ماههای آخر منتهی به انقلاب، فعالیتی نمیتوانست بکند. علاقمند بودند فعالیتی کنند و یادم هست تقریباً تا سه چهار سال قبل از پایان عمرشان مشغول این کار بودند.سوالم این بود که همین دیدگاهی که الان در باره رفتارهای «جبهه نجات» دارید، با خودشان در میان میگذاشتید؟ احیانا چه جواب هایی می دادند؟
در مجموع این اپوزیسیون برایام حالت مسخرهای داشت! مثلاً «شورای مشروطیت» تعیین شده بود! جلسهای در واشنگتن داشتند و نهایتا اختلافات داخلیشان بیشتر نمایان میشد تا اراده ای مبارزه با جمهوری اسلامی! اگر طنزنویس بودم از کارهایشان میتوانستم آثار زیبایی خلق کنم!درباره منابع تأمین مالی جبهه نجات و دعوایی که آخر سر در مورد تصاحب این منابع مالی پیش آمد، حرف و حدیث زیاد است. شما چه اطلاع و برداشتی از این قضیه دارید؟
ما اصولاً در ایران درباره خیلی چیزها اغراق میکنیم. در اینکه«جبهه نجات» از امریکا کمک میگرفت، شکی نیست، همانطور که آقای بختیار از عراق و عربستان سعودی کمک میگرفت. آقای دریادار مدنی هم که اوایل کوچکترین کمکی از امریکا نمیخواست، بالاخره ناچار شد از امریکا بگیرد! ولی ارقام آن چیزی نبودند که اعلام میشدند.در اینکه«جبهه نجات» از امریکا کمک میگرفت، شکی نیست، همانطور که آقای بختیار از عراق و عربستان سعودی کمک میگرفت. آقای دریادار مدنی هم که اوایل کوچکترین کمکی از امریکا نمیخواست، بالاخره ناچار شد از امریکا بگیرد! ولی ارقام آن چیزی نبودند که اعلام میشدند.
به عربستان اشاره کردید. آیا جبهه نجات با عربستان سعودی هم ارتباط مالی داشت؟
«جبهه نجات» ارتباطی با عربستان و عراق نداشت، اما گروه بختیار داشت. عربستان از طریق تشکیلاتی که آقای جعفر رائد در رأس آن بود،به بختیار کمک میکرد. دقیقاً نمیدانم چه کسی چقدر میگرفت، ولی عربستان سعودی قطعاً به آنها کمک میکرد.دکتر امینی در افواه، بسیار به گرایش به امریکا معروف شد.از منظر شما این انتساب چقدر واقعی است؟ ما میبینیم وقتی شاه آن 200 هزار دلار را از کندی میخواهد، او میگوید شرطاش این است که دکتر امینی نخستوزیر شود! این ارتباط چگونه شکل گرفت و حد و مرز آن چقدر بود؟
اطلاعاتام در باره این قضیه یکسری اطلاعات کلی است و به عنوان فرزند ایشان، اطلاعات ریز و خاصی ندارم! اساسا از زمان قوامالسلطنه به بعد، گرایشی وجود داشت که امریکا را وسط بیاورند تا بین امریکا، انگلیس و روسیه در ایران تعادلی ایجاد شود. سیاست ایران در قرن نوزدهم به بعد دستخوش اراده روسیه و انگلیس بود و همیشه این گرایش وجود داشت که قدرت سومی وارد میدان میشود که بین اینها تعادل ایجاد شود. دکتر امینی هم همفکر قوامالسلطنه بود و فکر میکنم گرایش به امریکا از آنجا شروع شده است. از طرف دیگر ایشان برخلاف دکتر مصدق که آرمانگرا بود، آدم واقعگرایی بود.پی نوشت:
1- کتاب خاطرات علی امینی، فصل دوم
2- خبرگزاری فارس